۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

بارون


در نیمه های بهار

وقتی باران از درز پنجره های چرکین

به من نفوذ می کند

وقتی آسمان و فرشته ها با هم کلنجار می روند برای باریدن

وقتی دعوایشان بالا می گیرد و

رگبار لحظه ای شروع می شود.

به سوی آن می دوم

زیر باران وقتی پلک هایم تر می شود

بوی ترا احساس می کنم.

من خیس شدن را دوست دارم.

نمی دانم سنجاقک ها هم دوست دارند

دوست دارند زیر باران باشند

اما آنها که تنها نیستند

من فقط زیر باران تنهایی را دوست دارم

به خاطرِ

لحظه هایی که زیر باران با یکدگر بال می زدیم

به خاطرِ اینِ که

تنهایی را فقط زیر باران دوست دارم

وقتی بارون میاد سنجاقکا کجا میرن؟

این رو تو ازم پرسیدی

یادت میاد

من گفتم:میرن بهشت.

تو گفتی: ینی می میرن؟

من گفتم:ینی ما مردیم؟

گفتی:مگه ما تو بهشتیم؟

من گفتم:بارون بهشته واسه من پیش تو

اما حالا

وقتی بارون میاد من تنها زیر بارون تو جهنم می سوزم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر